توی این شهر غریب، گاهی که دلم به اندازه تمام غروبها می گیرد
وقتی بین این همه آدم جور واجور خودمو تنها می بینم
چشمامو فراموش میکنم...
به قلبم می نگرم و همه چیز را به عهده او می گذارم
فقط اوست که از این حقیقت پنهان در قلبم آگاهی دارد
ای کاش قلبها.... در چهره بودند
ای کاش می دانستیم دستهای عشق چه معجزه گریست
و ای کاش می شد زمان و سرنوشت را از سر نوشت
لحظه ها را دیوانه وار ورق می زنم و هرکجا که قلبم نمی تپد،
صفحه ای پاره میکنم و باز ورق میزنم...
شاید در آخر این کتاب به صفحه وصال برسم
آری، بی اختیار ورق می زنم چون هراسانم...
از فاصله ها نفرت دارم و از سفر خسته
نازنین، فاصله همه چیز را می شکند،
بیخود نیست که ابرها از دوری زمین همیشه می گریند!
اما دریغ که گریه دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
دریغ که نمی توانم نامت را فریاد بزنم و شیشه سکوتم را بشکنم
من از تراکم ابرهای سیاه می ترسم
من از فاصله بین ابرها می ترسم
ای بهترینم، من از فاصله می ترسم و کسی
دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا اشکهای سرازیرم را در دل شب نمی بیند
جنس هر اشک خود شیشه ای از عشق است
گویند که شیشه ها عاشق نمی شوند
ولی وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم؛
گریست....
از دوریت قلبم نیز بی اختیار میگرید...
قلبی که شیشه ای نیست، ولی در سکوت و
دوریت در در آن طرف مرزها می شکند
چشمانم در فراغت به نقطه ای دور در سرخی غروب می نگرند
و در انتظار برگشت خورشید هستی بخش تا هنگام طلوع
معنای سرخی عشق و تاریکی فاصله را تجربه می کنند
با این همه، نازنینم، این تمام واقعیت عشق نیست
از هر دل کوه، کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوسی به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهار فصل دست کم یکی که بهار است
و من هنوز تو را دارم.....
سلام
ممنون از حضورت...
خیلی نوشته ای زیبایی بود.
سلام
خواخش میکنم
ممنون بابت نظرت
لطف کردی اومدی
خیلی جالب و قشنگ بود به دلم نشست
ممنونم که به غمکده اومدی بازم به اونجا سر بزن
و ممنون که خبر دادی که بیام و آپ جدیدتو ببینم
موفق باشی
(یاســـــــــــــــــــــــمن)
وبلاگ دوستانی مثل شما مارو به وجد میاره
حتماً سر میزنم
روزی 2و3 بار هم چک میکنم
ma sobhe aftab nazade amadim elame hozur konim shomara shad konim.:p,emruz nazari khaham nevesht barayetan.
دسته گلت درد نکنه
شاد شدیم بسیار زیاد
ممنون
من اناری را میکنم دانه به دل میگویم
کاش این مردم، دانه های دلشان پیدا بود
میپرد آب انار در چشمم، اشک میریزم...
عالی بود
ممنون بابت نظرت
و کاش آنچه را داریم فدای حسرت خوردن برای نداشته هامان نکنیم...
خیلی قشنگ بود ...احسنت!
بـــــــله.100%
سلام کیا جان گفتی بیام بهت سر بزنم من اومدم خیلی سایت خوبی داری بهت تبریک میگم امیدوارم یه روزی سایت منم مثل معروف بشه موفق باشی حتما تو سایتم بیا
سلام
ممنون
میام پیشت
سلامی به سبزی بهاران
سلام کیا جان
من خوبم....ممنون عزیز
از تو هم زیبا بود
دوباره میام پیشت
فعلا...
سلام
لطف میکنی عزیز
اگه خودت نوشته بودی که خیلی عالی و با احساس بود. اگرم مال کس دیگه ای بود که بازم زیبا و پراحساس بود
واسه خودم نبود مرجان عزیز
سرشار از احساس منو یاد دلنوشته پستهای قبلیم انداخت.:(
بله
ممنون
منم لینکت کردم.لطفا منو با اسم اینجا*زمان مرده لینک کن عزیزم.ممنونم.ممنونم که هر دو وبلاگمو لینک کردی.
خواهش میشه
تغییرات اعمال شد
سلام چطوری؟!
مرسی که اومدی پیشم
بازم بیا
واقعا کاش قلبها در چهره بودند
زیبا بود
موفق باشی
حتماً
سلام دوست عزیز من هم دوست دارم اخرین برگ پاییزی را درک کنم و به انتظار دوباره اش خواهم ماند شب یلدات پیشا پیش مبارک
سلام
لطف داری و ممنون که سر زدی
شب یلدای شما هم مبارک
هزاران یلدا زنده باشی
بسیار خواستسم برای این پستتان همان دیروز حرفی بزنیم اما نشد...
یعنی نیامد..
کپی پیستی هم نیستیم!!
شعری از محمد علی بهمنی تقدیمتان:
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
..
.
.
.
.
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
ها؟به کجا می کشی ام خوب من؟
ها؟نکشانی به پشیمانی ام؟
بله ممنون
لطف کردی نظر دادی