-
رفتی شدی غریبه
یکشنبه 15 اسفند 1389 15:17
بعد از 7و8 روز یا شایدم بیشتر یادم افتاد یه وبلاگ هم دارم امروز پای TV نشسته بودم و داشتم شبکه هارو بالا پایین میکردم رسیدم به یه آهنگ که داشت پخش میشد منو برد عقب چند سال پیش . . . این متن همون آهنگه..بخونید میفهمید قضیه از چه قراره اینم لینک آهنگه: دانلود mp3 لینک ویدیو: دانلود wmv به تو گفتم که تویی جفتم نگرانیایه...
-
ها ها ها ها .......ببند!!!
سهشنبه 3 اسفند 1389 16:32
یه نکته جالب و یه نکته مفرح: یک جراح استخوان می گوید: به نظر من یک سری اعمال و حرکات وجود دارد که مغز انسان قادر به انجام نیست و یا اینکه برای آنها برنامه ریزی نشده است. تست زیر این نکته را ثابتمیکند تست زیر نمونهی از حرکاتی است که با انجام آن مغز درگیر و گیج میشود. حتی اگر بارها و بارها این عمل را انجام دهید، مغز...
-
مرحم باش برای دل خسته ام........
جمعه 29 بهمن 1389 17:04
نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی . مگر قلبم چه گناهی کرده است که اینگونه باید در عذاب تو باشد. مرحمی باش برای این دل خسته ،امیدی باش برای این قلب دلشکسته. چرا میسوزانی قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد ، چرا شکنجه میدهی قلبی که آرزویش خوشبختی تو است. چرا با قلبم بازی میکنی قلبی که عاشق تو است ، چرا دلم را...
-
یک روز بد
چهارشنبه 27 بهمن 1389 22:04
چه سلامی چه علیکی؟؟ هان؟ اعصابم خورده ها همه بدنم درد میکنه(معتاد خودتی،من هنوز سیگارم نکشیدم) امروز ساعت 1 بیدار شدم(1بعدازظهر) صبحونه که نخوردم(واقعا ضایعس آدم ساعت 1 پاشه بعد طلب صبحونه هم بکنه) منم نشستم پای نت و داشتم می چرخیدم(یه کم سرم هم داشت گیح می رفت) ساعت 2 بود که ناهارمو تو رختخواب خوردم(میدونم که بده،ولی...
-
ولنتاین و سپندار مذگان فقط یک بهانه است
دوشنبه 25 بهمن 1389 00:32
روز عشق و محبت هر تاریخی که باشد مبارک است ! خوب باز هم روز عشاق ایرانی و خارجی نزدیک شد و این بحث کهنه شروع شد که کدوم روز بهتره و ما ایرانیها فقط باید جشن سپندار مذگان رو جشن بگیریم و ولنتاین خارجی هست و به ما ربطی نداره و ... ولی خوب سوال و مسئله ای که پیش میاد اینه که مگه روز گرامیداشت عشق و محبت بده ؟؟ چه اصراری...
-
بگذریم....
شنبه 23 بهمن 1389 01:15
این که مداوم به سینه ات میکوبد , قلب نیست. ماهی کوچکی است که دارد نهنگ میشود. ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش میدهد و بوی دریا هوایی اش کرده است. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کسی هست که باور کند در سینه اش نهنگی میتپد؟؟ آدم ها , ماهی ها را در تُنگ دوست دارند. و قلب ها را درسینه. اما ماهی وقتی در دریا شناور...
-
تفاوت اصلی مردها و زنها
شنبه 16 بهمن 1389 02:03
اول بگم که این فقط جنبه خندوندن شمارو داره و هیچ ارزش دیگه ای نداره،پس خواهشا دلگیر نشید سبیل: بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد. اسامی مستعار: اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر...
-
دوست شناسی
سهشنبه 12 بهمن 1389 15:49
بچه ها سلام سرم خلوت تر شده میخوام یه جورایی با اخلا قیات دوستام آشنا بشم و البته یه سری چیزای دیگه هم مبخوام بدونم که مشخصه و نیازی به گفتن نیس قضیه ازین قراره که من یه سری فال برای 12 ماه سال میذارم تو ادامه مطلب شما ماه تولد خودتونو میخونید و با خودتون تطبیق میدید بعد توی نظرات اینجوری مثل من میگید که کجاش درسته و...
-
بازم امتحانات:
چهارشنبه 6 بهمن 1389 02:28
بعد از اینکه امتحانای سخت سخت رو دادی و البته مجبور شدی که معادلات گور به گور شده رو حذف کنی نوبت به نمرات و بیخیالی نسبت به نمرات میرسه!! داشتم دنبال یه چیزی میگشتم که بخندم و حال کنم که چشمم به این متن زیبا افتاد که خاطرات طول ترمو واسم زنده کرد: بر اساس روابط شیمیایی و فیزیکی موجود بین دانشجو و نمره و بر اساس...
-
ادامه دارد........
یکشنبه 3 بهمن 1389 02:07
-
امتحان امتحان امتحان
پنجشنبه 30 دی 1389 00:40
-
قدردانی
چهارشنبه 22 دی 1389 22:04
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد...
-
خواهی آمد تو روزی
یکشنبه 19 دی 1389 21:40
تو روزی خواهی آمد همراه با نسیم ... همراه با پرستوی مهاجر ... همراه با ریزش اولین قطرات باران ... تو روزی خواهی آمد ... سوار بر بال نرم آرزوها ... پس از تابیدن اولین اشعه آفتاب... و باخود دنیایی را خواهی آورد ... تو روزی خواهی آمد ... و خاطراتی را زنده خواهی کرد که در پس خروارها خاک بوی تعفن گرفته اند ... تو روزی...
-
!!!!!!!!
جمعه 17 دی 1389 15:52
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد .... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای...
-
شاید بی ربط ولی جالبه!!!
جمعه 17 دی 1389 15:51
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک...
-
برف
چهارشنبه 15 دی 1389 01:32
آخیش هوای پاکیزه!! میمیرم براش خسته شدم بس که هوای کثیف استشمام کردم بابا الان ساعت حدود 1:30 بامداده ما که شرق تهرانیم الان داریم بارون شدیدو میبینیم ولی با یکی از دوستای اونور تهران که میحرفیدم میگفت داره برف میاد کلی تعجب کردم و البته حال هم کردم بچه که بودیم بادمه منتظر دی و بهمن مینشستیم که برف بیاد مدرسمون تعطیل...
-
پریدن
سهشنبه 14 دی 1389 00:18
فکر کنم احود شاملو اگه اشتباه کردم به بزرگی خودتون ببخشید اگر هم کسی دقیق میدونه بگه که اصلاحش کنم رها شدن بر گُرده ی باد است و با بی ثباتی سیماب وارِ هوا برآمدن به اعتمادِ استقامتِ بال های خویش؛ ورنه مسأله یی نیست: پرنده ی نوپرواز بر آسمانِ بلند سرانجام پَر باز میکند. جهانِ عبوس را به قواره ی همّتِ خود بُریدن است،...
-
نیوتن هم کمکاری کرده ها!!(قانونهای بدشانسی)
دوشنبه 13 دی 1389 00:45
عجب قانونایی!! یه سری از اینارو واقعاً به شخصه تجربه کردم.شما چطور؟؟ نظر یادتون نره فقط قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد. قانون تلفن: اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود. قانون تعمیر: بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع...
-
ایرانی!!!
یکشنبه 12 دی 1389 00:54
در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد. او نذر کرد که اگر بچهدار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی...
-
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ... ( شاملو)
شنبه 11 دی 1389 14:27
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان...
-
کریسمس مبارک
جمعه 10 دی 1389 02:03
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. ...پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد....
-
فقط کمی مرده ام !
پنجشنبه 9 دی 1389 00:55
از وقتی که مُردم دلتنگی هایم چندین برابر شده است. یادت هست؟ حتی آن روزها که تمام ثانیه هایش را با تو بودن خرج می کردم آرام و بی صدا می گفتمت: دلتنگم . و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رها یم نکرد تا لحظه ی مرگ . دوستت دارم شیرین ترین کلمه ای ست که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم. وقتی تازه زیر خاکی شدم قدیمی تر ها تشر...
-
چند قطره اشک
چهارشنبه 8 دی 1389 00:15
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم "لطیف" را دوستتر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمیشدم. اما ... زمین تیره بود. کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختیاش گرفت و...
-
ناجی عشق!!
یکشنبه 5 دی 1389 23:53
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند . اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق...
-
آوازِ شبانه برای کوچهها......هوای تازه(احمد شاملو)
یکشنبه 5 دی 1389 02:01
خداوندانِ دردِ من، آه! خداوندانِ دردِ من! خونِ شما بر دیوارِ کهنهی تبریز شتک زد درختانِ تناورِ درهی سبز بر خاک افتاد □ □ □ سردارانِ بزرگ بر دارها رقصیدند و آینهی کوچکِ آفتاب در دریاچهی شور شکست. □ □ □ فریادِ من با قلبم بیگانه بود من آهنگِ بیگانهی تپشِ قلبِ خود بودم زیرا که هنوز نفخهی سرگردانی بیش نبودم زیرا که...
-
بهشت کجاست؟؟!!
شنبه 4 دی 1389 01:23
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و...
-
چشمی پر از احساس!!
پنجشنبه 2 دی 1389 15:12
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
زبل خان!!!
چهارشنبه 1 دی 1389 01:57
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش میرفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند، بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی را که در خیابان افتاده بود شوت میکردند و سر و صدای...
-
تکرار آفرینش با یلدا
سهشنبه 30 آذر 1389 00:34
35 دقیقه ی پیش روز آخر پاییز شروع شد(جوجوها به خط) روزی که شبش یلداس!! با اولین شب پاییز هرشب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لابه لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد گیسوانش در باد می وزید وشب به بوی او...
-
ای کاش قلبها.... در چهره بودند
دوشنبه 29 آذر 1389 01:09
توی این شهر غریب، گاهی که دلم به اندازه تمام غروبها می گیرد وقتی بین این همه آدم جور واجور خودمو تنها می بینم چشمامو فراموش میکنم... به قلبم می نگرم و همه چیز را به عهده او می گذارم فقط اوست که از این حقیقت پنهان در قلبم آگاهی دارد ای کاش قلبها.... در چهره بودند ای کاش می دانستیم دستهای عشق چه معجزه گریست و ای کاش می...