پاییزی ها Paeiziha

دل کندن اگر آسان بود , فرهاد به جای بیستون , دل میکند

پاییزی ها Paeiziha

دل کندن اگر آسان بود , فرهاد به جای بیستون , دل میکند

قدردانی

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ 

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. 

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! 

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. 

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

نظرات 4 + ارسال نظر
سعیده پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 17:33 http://taranom-2010.blogsky.com

سلام..فوق العاده بود..خسته نباشید

سلام
مرسی
سلامت باشید

سحر جمعه 24 دی 1389 ساعت 01:09 http://go3efand.blogfa.com

سلام جمله شکسپیر حرف نداشت

سلام
به عنوان نماینده شکسپیر میگم لطف داری شما

مرجان سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:59

عالی بود
میدونی منم تقریبا یه همچین کاری کردم. بجای اینکه صبر کنم دوستم برگرده مشهد و باهاش حرف بزنم، براش نامه نوشتم

مانلی چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 12:18 http://www.manelii.blogsky.com

آخی ی ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد